محل تبلیغات شما



امروز از اون روزای حیرت برانگیز بود برام. از این جهت که دو رویی رو برای اولین بار در محیط کار تجربه می کردم و چه احساس ناخوشایندی داشت برام. شاید امشب تنها باید این تصمیم رو بگیرم که من تنها و تنها برای رضای محبوب حرکت می کنم و تنها تایید خودش را می خواهم ولا غیر.

خدایا من رو به حال خودم واگذار نکن. این روز ها من به شدت تنهام و تنها یاورم خداست. در درست رفتن و درست عمل کردن یاری ام کن محبوب.


دیروز و امروز دلتنگی زیادی را تجربه کردم. احساسم بر این بود که (ح) هم این براشفتگی احساس من را از اقلیمی دیگر درک و لمس می کند. سخنرانی و پیامی که برایش فرستادم بدون هیچ پیش زمینه ای بود .یادم بود که عهدی بسته بودم که دگر یاد یار نکنم و دوباره به این اندیشیدم که اگر همین اکنون لحظه مرگ فرا برسد آیا همچنان می خواهم که مصلحت اندیشی کنم و این فوران احساس را در خودم خفه کنم؟!

البته که نه! هر چه انسان با احساسش و وجودش رفیق تر باشه به خودش نزدیک تر و هر زمان که درگیر ارزش گذاری می شه و رفتارش مبتنی بر این ارزش های قراردادی شکل می گیره، به احتمال قریب به یقین داره به خودش درووووغ میگه! 

هر وقت در تعارض بین خواستن و نخواستن هستم ، یعنی لحظه ای است که با خودم صادق نیستم ، گریزی می خواهم به درون خود و درنگی به آنچه باید باشد.


دیروز سالگرد حادثه ای پر از درد و ابهام بود. از ان تاریخ دقیقا یک سال می گذرد ، سالی که همه ی روز هایش را به موضوع اندیشه کردم، خندیدم ، گریه کردم . رخدادی که از جنس من نبود ولی برای من رخ داد!

امسال در همان تاریخ برخوردم به شب قدر، 

شاید این نیز یک نشانه باشد.


      چقدر حرف درون سینه ام انبار شده است، حرف هایی که باید بگویم و برای مخاطبم تازگی داشته باشد. حرف هایی که از دلم بر می آید و به ناگاه بر دلی موافق می نشیند. بی اندازه مشتاق حضور وجودی هستم که از سویدای درونم با او به گفت و گو بنشینم و مرا فهم کند و فهمش کنم. 

من تنهایی را به واقع درک می کنم و اینکه قراره از درون این حس و حال و این رنجی که با من است چه چیزی را خلق کنم و بیافرینم، نمی دانم ولی این رو خوب حس می کنم که تنهایی مرا بیش از پیش به درونم پیوند می دهد. من گریه و حزن عمیق را تا این حد الان درک نکرده بودم ولی این ها همه گواه این است که فیلم نامه را در این عالم خودم می نویسم و خودم بازیگر فیلم خودم هستم ولی کارگردان من نیستم . وقتی به این پی می برم که مسئولیتم زندگی ام بر روی دوش خودم است ، پس خودم را محکم تر نگه می دارم، پا ها یم را جفت می کنم و سینه ام را سپر که به خودم بگویم من هستم کنار خودم و بایست و قوی تر باش و ببین و تجربه کن و بزرگ شو .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زندگی نامه مهدی اخوان ثالث